سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز مرگی

سه شنبه 86 آبان 29 ساعت 12:20 صبح

بسم الله .....

کف اتاقم دراز کشیدم . خسته‌ام و بی حوصله ، زل زدم به پره های پنکه که همین جور دنبال هم  حرکت می کنن و یه دایره خاکستری رو درست کردن ، دایرهه حاصل سگدو زدن پره های بدبخته که هیچوقت به هم نمی رسن ، هیچوقت بهم نمی رسن  تا این دایره لعنتی درست شه . زل زدم به پره های پنکه و فکر می کنم، فکر میکنم به اون همه دایره های جور واجوری که  ................خلق الله توش گرفتارن ، سگدو می زنن و نمی رسن  و بعد ، به خودم فکر می کنم ، و به دایره های جور واجوری که انتظارم رو می کشن . واقعیت اینه که خودم هم ترم آخرم ، و این واقعیت آروم و قرار برام نذاشته. وقتی بهش فکر می کنم بدجور عصبی میشم،  ظاهرا کم کم باید فکر خدمت باشم ، بعدش کار  بعدش ازدواج  بعدش بچه  بعدش بدو بدو . بعدش وام و چک تضمین و ضامن و قسط بعدش بعدش بعدش.........................    بعدش دایره های جور واجور و سگدو زدن ظاهرا راه در رویی هم وجود نداره

پ.ن : به قول یه نفر ایشالا خیره
پ.ن :  خسته بودم و بی حوصله
پ.ن: ایشالا خیره !

التماس دعا


نوشته شده توسط : r_samen

گوشم با شماست[ حرف ]



این وبلاگ در گذر زمان

راننده تاکسی
مرگ اسطوره!
زندگی...
کف با کفایت جناب آقای مدیریت
جوانک سمج
نیمه پنهان کار فرهنگی
و اما مظلومیت شهید ...
سوال و سوال و سوال
به بهانه هفته دفاع مقدس
[عناوین آرشیوشده]